بیضایی هم مثل ر ادی ذره بین واقع بینی اش‌ ر ا روی جامعه گذاشته است

وقتی به توقیف کنندگان می گویم مجوز وزارت ارشاد دارم، می گویند آن را هم درستش می کنیم! در قرون وسطی مشخص بود که کلیسا رودرروی هنرمندان ایستاده است. ما در حال حاضر تکلیف‌مان روشن نیست. به ما می گویند از بالا گفته اند؛ ما آخر نفهمیدیم آن بالا کیست؟
این تعداد سالن که در تهران ساخته شد، یک انقلاب تئاتری است. اغلب در انقلاب ها کسی به کسی نیست، مردم فقط رو به جلو می روند. انقلابی که مردم خودجوش رو به جلو رفته اند و این در برابر مسئولان چیز کوچکی نبوده است
سیاست‌مداران ما تصور می کنند سرمایه کشور ما فقط نفت است. اشکال کار فقط در هنر نیست. در رشته های دیگر هم دچار فرار مغزها شده ایم. باید باور کنیم که با تئاتر می توانیم همه مشکلات‌مان را حل کنیم
هادی مرزبان را تئاتری‌ها خوب می‌شناسند؛ کسی که نامش با نام اکبر رادیِ بزرگ گره خورده است. او کارگردانی وفادار به تئاتر است و به گفته خودش هرگز حاضر نیست در سینما کار کند. او در این باره می گوید: « چندین بار به من پیشنهاد شد؛ دیده ام آن‌ها که در اوج فعالیت تئاتری شان وارد سینما شده اند ، دیگر آن کسی نیستند که بودند. در واقع اگر می‌شد خیلی دوست داشتم فیلم سرنوشت زندگی همسرم فرزانه کابلی را کار می‌کردم. حتی فیلمنامه آن را در دست دارم. منتهی گرایشی به ساخت فیلم ندارم و حاضر به خطرپذیری آن نیستم».


مرزبان تاکنون آثار زیادی همچون «تانگوی تخم مرغ داغ»، «هاملت با سالاد فصل»، «شب روی سنگفرش خیس»، «تنبور نواز»، «دزد آب» و... را کارگردانی کرده که بیشتر این آثار از نمایشنامه‌های اکبر رادی است. به قول خودِ مرزبان، اجرا کردن نمایشنامه های اکبر رادی، مرد می خواهد!
گفت‌وگوی روزنامه قانون با این کارگردان پرسابقه و البته خوش سابقه را در ادامه می خوانید.
نام شما با نام اکبر رادی گره خورده است. از مجموع 23 نمایشنامه ایشان بیشترین اجرا و کارگردانی را شما بر عهده داشته اید و این در شرایطی بوده که کمتر کسی شجاعت اجرای کارهای رادی را داشته است. به ما بگویید این رابطه از کجا به وجود آمد و تداوم یافت ؟
استاد محمود دولت آبادی که من مریدش هستم، همیشه به من می گوید «شما بوی رادی را می دهی». زمانی که اکبر رادی درگذشت، من در ایران نبودم. آقای اصغر همت بر سر خاک رادی پیام مرا دریافت کرد و قبل از خواندن آن گفت «پیام کسی را می خوانم که رادی را به ما شناساند». این آشنایی و همراهی بازمی گردد به یک شب سرد زمستانی در سال 1362 . تا قبل از این، چه در دوران دبیرستان و چه دوران دانشجویی و بعد از آن از آن زمانی که به صورت آزاد کار می کردم رادی برایم یک بت بود و در شهرستان ها بیشتر آثار اورا روی صحنه می بردیم. من تازه از فرنگ برگشته بودم و مرحوم فرهاد مجدآبادی از دوستان نزدیک بنده، دیداری را با اکبر رادی هماهنگ کرد. من در راه به مجدآبادی غر می‌زدم که اگر می دانی رادی برخورد خوبی ندارد، بازگردیم. گفت نگران نباش. من در راه که می رفتم از روی آثار رادی او را فردی با موهای وزوزی مثل هنریک ایبسن و دارای قدی بلند و صدایی نخراشیده و نتراشیده تصور می کردم. رسیدیم و زنگ زدیم. از بالا صدای آرامی گفت بله بفرمایید. ما هم گفتیم لابد مستخدم ایشان است. رفتیم بالا طبقه ششم که مردی نحیف و لاغراندام با برخورد خوشي از ما استقبال کرد. گفتم این مرد رادی نیست. ما را به دفترش که در واقع اتاق کوچکي بود،‌ دعوت کرد و پشت میزش نشست . متوجه شدم رادی همین آدم است. اولین چیزی که توجه مرا جلب کرد، عکس ایبسن و صادق هدایت و یک طراحی که استاد حسین زنده رودی از اکبر رادی کشیده بود. پی ریزی نمایش «پلکان» در آن جلسه ریخته شد و اولین کاری بود که به طور حرفه ای از او در سال 1363 روی صحنه بردم. من با «پلکان» وارد دنیای پر رمز و راز رادی شدم. در ابتدای امر هنوز یخ ما باهم باز نشده بود و من فاصله مان را رعایت می کردم. می‌دانید که رادی یک واو را در نمایش نامه هایش اضافه یا کم نمی گذاشت و من نگران سر رفتن حوصله تماشاگران او بودم. رادی گفت برو و هر جایی که تشخیص دادید از نمایش نامه بردارید. هفته بعد ناراحتی و نگرانی ام بیشتر شده بود. خود رادی به من گفت که ساختمان به گونه ای است که اگر یک آجر آن را برداری در صفحه 180 یقه تو را می گیرد و به این منوال ما کم کم باهم اخت شدیم. بعد از «پلکان» 1363 نمایش آهسته با گل سرخ 1367 ، «هاملت با سالاد فصل» 1369 را از رادی روی صحنه بردم. بعد از این ها سلیقه ام بالا رفته بود و دیگر رادی خیلی برایم جذابیت نداشت. همین الان هم روی میز من20، 30 نمایشنامه هست که برای من جذابیت کارگردانی و اجرا ندارد و مرا چه از نظر دراماتیک و چه از نظر زبان اقناع نمی‌کند.
حالا این سوال برای من پیش می آید که شما بيشتر کارهای رادی را اجرا کرده اید و حالا امسال می رسیم به نمایش «بنگاه تئاترال» که از نظر من یک نمایشنامه شلخته و آتراکسیون است. چرا این متن را انتخاب و اجرا کردید ؟
از سال 69 ماجراهایی پیش آمد که رادی دیگر نمی‌توانست کار کند و من هم خودم کاری را روی صحنه نبردم. تا آنکه به اصرار رادی، محمد رحمانیان متنی را برای من به نام «تنبورنواز» نوشت. در آن کار بیشتر مشاهیر فعلی عرصه بازی در تئاتر، سینما و تلویزیون بازی کردند؛ از جمله امین تارخ، هرمز هدایت، حسن پورشیرازی، قاسم زارع، پرویز پرستویی، سهراب سلیمی و...گذشت تا سال 76 که «آمیزقلمدون» رادی را روی صحنه بردم که دیشب به فکر اجرای مجدد آن افتادم. من وقتی کاری اجرا می کنم، دردی و سخنی دارم. امروز دیگر شهوت روی صحنه رفتن را ندارم. من هرگاه به حرف یک مدیر اعتماد کردم، لطمه خورده ام. همین آقای صفی پور، مدیر بنیاد رودکی موافقت ضمنی خود را با اجرای نمایشنامه «دکتر نون» که دغدغه 15 ساله من است، اعلام کرد ولی وقتی در ملاقات حضوری ایشان خلف وعده کرد. بنده برای اجرا در تالار وحدت دو ماه یعنی خرداد و تیر را در نظر داشتم. ولی ایشان، به عادت دیگر مدیران که به صراحت اعلام مخالفت نمی کنند ،‌گفت ما فقط خرداد می توانیم در خدمت باشیم. گفتم خرداد امسال که مقارن با رمضان است. دو سه روز تعطیلات ارتحال امام و بعد شب‌های قدر را داریم. یعنی 20 اجرا در خرداد خواهیم داشت. بعد که پرس و جو کردم، متوجه شدم که علت اصلی این است که من پول ندارم. من باید مثل آن دخترخانم می‌بودم که دوسال پیش بدون هیچ سابقه کارگردانی نمایش، فقط با گذاشتن چک میلیاردی و دعوت از بازیگران چهره و غیر تئاتری که هدف فقط نشان دادن آن‌ها بود، توانست نمایشش را روی صحنه ببرد. من هیچ وقت زیرحرف هیچ اسپانسری نرفته و نمی روم. چون اسپانسرها اغلب در نحوه اجرا دخالت می‌کنند و من هیچ وقت مدیرعامل بنیاد رودکی را نمی‌بخشم؛ چه در این دنیا و چه در جهان دیگر، چون هم به من وهم یک گروه40 نفره تئاتری لطمه زد و باعث بهم خوردن برنامه های آن‌ها نیز شد. این روزها به فکر اجرای مجدد «آمیز قلمدون» افتاده ام چون به این حرف آن بزرگ سینمای مان رسیده ام که غم نان هیچ گاه توجیهی برای فاحشگی هنر نیست. بازگردیم به رابطه من و رادی . در سال 76 «آمیز قلمدون»، در سال 78 «شب روی سنگفرش خیس» با بازی خوب جمشید مشایخی، در سال 80 «باغ‌شب نمای ما» ، سال 83 «ملودی شهر بارانی» ، سال 85 «زیر گذر سقاخانه» ، سال 87 «لبخند باشکوه آقای گیل» و در سال 94 «پلکان» و بعد از همه این ها «تانگوی تخم مرغ داغ» که ماجرای توقیف پیش آمد و من دچار خونریزی مغزی شدم. حالا اگر می بینید دوباره آن را روی صحنه بردم اعتقادی بود که به اثر داشتم .
منظور من از نقد «بنگاه تئاترال» همین بود. چرا شما از اوج رادی به حضیض این متن آمدید؟ احساس من این است که هدف آقای مرزبان فقط کسب درآمد است و کاری به ذائقه تماشاگران آثارش ندارد. اگر نام آقایان هادی مرزبان، علی نصیریان و ایرج راد، بازیگر این نمایش را برداریم، چند نفر به دیدن این نمایش خواهند آمد؟ نمایش شما هر شب و در دو ماه که از قضا با ماه رمضان هم مصادف بود، پر از تماشاگر روی صحنه رفت.
من «بنگاه تئاترال» را با اعتقاد انتخاب کردم. علتش این بود که با توجه به دغدغه ام در اجرای تئاتر ایرانی از سه چهار سال قبل به فکر اجرای یک نمایش سنتی ایرانی بوده ام. در این نمایش نامه آقای نصیریان انواع تئاتر سنتی را لحاظ کرده است؛ تعزیه، تخت حوضی و نقالی. برخلاف شایعه‌ای که شده به حدود 12-13 نفر از بازیگران پول نداده ام. البته ما رکورد فروش بلیت در سنگلج را شکستیم اما به دلیل آنکه تا یک سقفی می توانستیم قیمت بلیت را تعیین کنیم و نیز در نهايت 213 صندلی دارد، آن هزینه بازنگشت. با وجود این‌ها من آن حس و حالی که تماشاگر کارهای من دارد را لحاظ کردم از جمله مواردی که تماشاگران حرفه ای و البته همکاران بنده گفتند، این بود که ما با این نمایش به اندازه کافی خندیدیم و به میزان زیادی گریه کردیم. انوشیروان روحانی، آهنگساز، وقتی بعد از یکی از اجراها به دعوت من روی سن آمد، گفت:«در میان قهقهه های شما من بیشتر گریه کردم و گریه ام برای حرف هایی که مردم در میان این نمایش به ما زدند بود». اگر متوجه شده باشید ، بنده چیزهایی را به این نمایش اضافه کردم. قسمت آغازین نمایش تا ورود مطرب ها و نیز صحنه اول امین زندگانی، آنجایی که مردم را به دیدن این کمدی وحشتناک دعوت می‌کند و صحنه هایی که جسد امین زندگانی با تیری در سینه دیده می‌شود. من با توصیه رییس مرکز هنرهای نمایشی برای رونق گرفتن تالار سنگلج به آنجا رفتم و خوشبختانه به قول یکی از منتقدان سنگلج به روزهای پررونق قدیمش بازگشت و با این اوصاف من درصدد هستم که به‌طور حتم اجرای مجددی در یکی از تالارهای شهر داشته باشم تا کم لطفی های بعضی مسئولان را جبران کرده باشم. من معتقدم «بنگاه تئاترال» کاری است که از بقیه کارهایم هیچ کم ندارد و دلیلش همان سیر تماشاگران منتقد از جنوب تا شمال تهران از کارگر فلان کارخانه تا استاد فلان دانشگاه و شما می بینید که 10روز به 10روز بلیت ها پیش فروش می شوند.
جالب است که ما در کشور فقط دو سالن استاندارد داریم؛ یکی سالن فخرالدین اسعد گرگانی در گرگان و یکی سنگلج تهران ...
من به همه تئاترها حتی تئاترهای آزاد که فقط با قصد خنده تماشاگران ساخته می شوند، احترام می گذارم. اگر «بنگاه تئاترال» را دوباره به روی صحنه بردم به این دلیل است که با توجه به دغدغه من نسبت به تولید تئاتر ایرانی و سنتی مردم بیشتری این کار را ببینند. متاسفانه استادان تئاتری ما خارج رفته اند و اسیر مکاتب غربی می‌شوند و در بازگشت همین ها را به دانشجویان تحویل می دهند. من منکر تئاتر غرب نیستم. من می گویم اول خودمان را بشناسیم . در دانشگاه های ما به اجبار« ایلیاد و ادیسه» هومر را می آموزند اما از شاهنامه خبری نیست. چرا ما نباید به داشته های‌مان افتخار کنیم ؟
سوال بعدی درباره وضعیت تئاتر امروز ایران است. براي مثال اجراهای تکراری در قالب های مختلف مثل اقتباس و نمایشنامه خوانی است. انگار چند نمایش نامه است که به انواع مختلف اجرا می‌شود.
متاسفانه ما به آن خودباوری نرسیده‌ایم. سال 85 یا 87درست خاطرم نیست، من به عنوان کارگردان برگزیده و دانیال حکیمی به عنوان بازیگر برگزیده به جشنواره تئاتر فرایبورگ آلمان دعوت شدیم. ما در تهران نمایش ملودی شهر بارانی را باهم کار کرده بودیم. رییس جشنواره فرایبورگ به من گفت شما کارگردان بزرگی هستید، به من برخورد. من به او گفتم ما شرقی ها عادت نداریم از خودمان تعریف کنیم و همیشه به طرف مقابل می گوییم ما هیچی نیستیم. با این حال من معتقدم بعضی کارهایم را درست انجام داده‌ام. اجرای نمایشنامه های اکبر رادی مرد. در حال حاضر یکی از نمایش نامه های رادی هست که با وجود بازنویسی و تلخیص توسط همسر رادی و نیز تشویق او به اجرای آن، نمی‌خواهم اجرا کنم. متاسفانه در دانشگاه های ما اگر دانشجو بخواهد کاری از خودمان را اجرا کند، توی سرش می زنند. به او می گویند از این‌ها عبور کند. شما ببینید ما چقدر ایده دراماتیک در قرآن داریم ؟ دو سال قبل به علت سبزواری بودنم به همایش بیهقی دعوت شدم. فرصتی شد تا دو باره تاریخ بیهقی را مطالعه کنم. 43 ایده دراماتیک فقط در تاریخ بیهقی پیدا کردم. متاسفانه در کشور ما تئاتر تجربی را با تئاتر آماتور اشتباه می گیرند. دانشجویان ما باید از اشتباه کردن نترسند و کارهای جدید را تجربه کنند. تئاتر تجربی به هر علتی مثل تنبلی یا بی حالی یا سن بالا نمی تواند کار من باشد. متاسفانه انگار قرار نیست جوانان ما چیزی بیاموزند. چرا بازیگر من می‌گوید در سه ماه تمرین به اندازه چهارسال چیز یاد گرفته است؟ تازه دانسته های من متعلق به 20،30سال قبل است. دانشجوی ما نباید تقلید کند تا من بتوانم از او چیزی بیاموزم. بريا مثال یک‌بار در یکی از نمایش های رادی گفتم روی سقف لوله کشی کنند و در پایان اجرا باران بیاید. بعدها در شهرستان‌ها دیدم در نمایش ها این بارش باران تقلید و تبدیل به مد شد! الان شما به کافه تریای تئاتر شهر بروید . اول از همه سیگار را دست اغلب جوانان می بینید ولی با دو کلمه صحبت متوجه می شوید از تئاتر هیچ مطلبی در ذهن ندارند. یک بار در وزارت آموزش و پرورش بخش تئاتر کتاب آموزش هنر ویژه دبیران سال های ابتدایی و راهنمایی را من نوشتم. ولی بعد از درگذشت معاون وقت، متاسفانه در سطح شهرستان ها دیدم که این امر جدی گرفته نشد و تئاتر همچنان برای دانش آموزان ما مجهول ماند. متاسفانه ما یعنی مردم و هنرمندان، مشکلات را به گردن يكدیگر می اندازیم. باید اول از همه ببینیم که آیا این مردم و سیاست‌گذاران عرصه هنر چیزی به نام تئاتر را می‌خواهند یا نه ؟ هنوز خیلی از سیاست‌گذاران کلان هنر ما را به چشم مطرب می بینند. هنوز هم وقتی به اداره یا ارگانی برای پاسخگویی به سوالی می روم، بین من و هنرمندان تئاتر آزاد فرقی نمی‌گذارند. اعتماد من هم از بین رفته است. تئاتر باید به گونه ای باشد که هرکس کار فرهنگی خودش را انجام دهد و نگران بريا مثال گیشه و دستمزد بازیگرانش نباشد. در هیچ مملکتی تئاتر بدون پشتوانه دولتی انجام نمی‌شود. در انگلستان که هر شب 480 نمایش اجرا می‌شود 400 تای آن در محله های بدنام اجرا می‌شود و بیشتر برای جذب توریست و انگیزه‌های جنسی به روی صحنه می رود. با این حال در نشنال تئاتر آنجا آثار شکسپیر، ایبسن و آرتور میلر و... اجرا می‌شود. تکلیف هنرمند در آنجا روشن است. ولی در ایران هنرمند تئاتر باید التماس کند تا حقش را بگیرد. به‌عنوان مثال می‌گویند فلان قدر از تو حمایت می کنیم ولی دو برابر از گیشه را برای خودشان برمی‌دارند. این چه جور حمایت است ؟ این بودجه کلان وزارت ارشاد کجا می‌رود؟ اسم وزارت ارشاد بد رفته است. چندین ارگان و سازمان دیگر هم هست که برای تئاتر پول می دهند. اگر همه این‌ها ادغام شوند یک روال درست ایجاد خواهد شد. متاسفانه خیلی از جاها رابطه جای ضابطه را گرفته است. خود بنده چهار سال است می‌خواهم نمایش «دکتر نون» را به اجرا برسانم ولی مدام به امروز و فردا حواله می شود. برای همین از امسال برای مهر سال آینده گفته ام اسمم را بنویسند. چون نگرانی دارم. وقتی فلان خانم چک میلیاردی روی میز آقایان می گذارد و سالن را می‌گیرد شما به چه چیزی می توانید اطمینان کنید؟ آن هم در تالار وحدتی که زمانی حرمت هنر ایران بود. آن روزی که رنو را در تالار وحدت روی سن بردند، گفتم فقط مانده جشن ختنه سوران هم در آنجا برگزار شود!
علت عدم اجرای «دکتر نون» چیست؟ حسین پاکدل نویسنده این نمایشنامه در جشنواره فجر این نمایشنامه را با نام «عشق و عالیجناب» روی صحنه آورد ولی آن هم دیگر اجرای عموم نداشت . علت چیست ؟
این نمایش نامه براساس داستانی از شهرام رحیمیان با نام «دکتر نون» که زنش را بیشتر از مصدق دوست دارد، نوشته شده است. آقای پاکدل هفت، هشت سال پیش به من تماس گرفتند و گفتند این نمایشنامه را نوشته اند و درست در حد و اندازه و قالب کار خودت است و می خواهم تو آن را کار کنی. من متن را گرفتم و شروع به تمرین کردم. اتفاقاتی موجب تاخیر یکی دوساله شد. مشکلی برای آقای پاکدل پیش آمد و به من گفتند این متن را بدهید خودم کار کنم. دلایلی گفتند و من هم متن را دادم ولی راستش را بخواهید خیلی ناراحت شدم. ولی چون شخصیت پاکدل را دوست دارم و رفیق خوبی است، گفتم اشکال ندارد. اما حدود سه سال پیش در آمریکا شبی در رمضان به دعوت یکی از دانشجویانم میهمان یک افطاری شدم. در آن محفل فردی رو به من کرد و از احوال «دکتر نون» پرسید و من هم ماجراها برایش تعریف کردم. او گفت که تمام اختیارات این قصه دست اوست و ارتباطی بین من و نویسنده داستان یعنی شهرام رحیمیان برقرار کرد. آقای رحیمیان نه تنها این داستان را به من تقدیم کردند بلکه اجازه اجرای نمایشنامه بعدی‌شان یعنی «فیل‌ها تنها نمی‌میرند» را هم به من داده است. البته قبل از این با پرداخت مبلغی به ناشر این داستان در ایران مجوز اجرا گرفته بودم. البته ناشر گفت مبلغ پرداختی را به خیریه خواهد داد. در هر صورت در آن سفر از خود نویسنده هم به طور مستقیم اجازه گرفتم. ناگفته نماند که آنچه من الان در دست دارم با متن آقای پاکدل 180 درجه تفاوت دارد. در بازنویسی من که با همراهی دو نویسنده دیگر انجام شده، مساله عشق را پررنگ‌تر کرده ایم. عشق لطیف یک آدمی است از جوانی تا پیری و فعلا با بازیگران اصلی به توافق رسیده ام و انشاا... سال آینده به روی صحنه خواهم برد.
شما نمایشنامه ای از محمد ابراهیمیان روی صحنه بردید که آن را متن فاخر کلاسیک معرفی کرده اید ؛ از نظر بنده فاقد وجهه دراماتیک است.
بدون تعارف بگویم که شما تئاتر را خوب می فهمید. من البته به عنوان کارگردان باید از نویسنده متن دفاع کنم ولی راستش را بخواهید بعد از اجرا پشیمان شدم. من خیلی دوست داشتم درباره مولانا و ماجرای عشق او و شمس تبریزی کار کنم. سال 83 کاری را روی صحنه بردم با نام «نوبت دیوانگی» نوشته پرویز زاهدی نویسنده سریال امیرکبیر. من و آقای زاهدی سه سال برای نوشتن و کار روی این متن در رفت و آمد بودیم. متن فوق العاده است. با بلیت 4000 تومانی آن موقع و در 19 شب ما رکورد فروش تالار وحدت را شکستیم ولی باز به ذائقه بعضی مدیران خوش نیامد و در شب نوزدهم کار توقیف شد و من همه جا می گفتم نوبت دیوانگی جوانمرگ شد. جالب است بدانید وزیر وقت ارشاد یعنی آقای مسجدجامعی من را در نمایشگاه قرآن دید و ضمن احوالپرسی گفت که فردا شب برای دیدن آن نمایش خواهد آمد. که من به ایشان گفتم تعطیلش کرده اند! گفت کی ؟برای چی ؟ گفتم بگذریم. کاش می شد تاریخ این تعطیل و توقیف شدن ها و این انگیزه های مدیران را در یک کتاب می نوشتم.
متاسفانه وضعیت کنونی تئاتر در ایران بیشتر به وضعیت تئاتر در قرون وسطی شباهت دارد و همچنان سانسورها ادامه دارد. سوال من اینجاست که شما نمایشنامه «تانگوی تخم مرغ داغ» را با مجوز شورای نظارت روی صحنه بردید. بعد چه اتفاقی رخ می دهد که این نمایش توقیف می شود؟ آیا چیزی به نمايشنامه اضافه کردید ؟
هیچ چیزی اضافه نشده بود، شاید چیزی کم هم شده بود. جالب است وقتی به توقیف کنندگان می گویم مجوز وزارت ارشاد دارم، می گویند آن را هم درستش می کنیم! در قرون وسطی مشخص بود که کلیسا رودرروی هنرمندان ایستاده است. ما در حال حاضر تکلیف‌مان روشن نیست. به ما می گویند از بالا گفته اند؛ ما آخر نفهمیدیم آن بالا کیست؟ انگار آن بالا کسی نشسته است به من پول داده کار کنم و به عده ای پول داده نگذارند من کار کنم. در صورتی که من می‌دانم سلیقه این دوستان دخالت می کند. بعضی از دوستان چون با بعضی نهادهای مردمی رودربایستی دارند می‌گویند از بالا دستور آمده است. من مرزبان اگر خطوط قرمز را نشناسم به درد لای جرز دیوار می‌خورم. به همین دلیل ما را خودسانسور بار آورده‌اند. من در همین نمایش «بنگاه تئاترال» به بازیگران و عوامل گفتم خط قرمز من آنجاست که پدر و دختر 15 ساله ای که برای تماشا می آیند بعد از اجرا از يكدیگر خجالت نکشند.
چرا خانه تئاتر در این زمینه کاری نمی کند ؟ چرا نمایشی بعد از چندماه تمرین در اجرا توقیف می شود؟
این ها همه اش بازی است. خانه تئاتر قدرتی ندارد فقط در حد برگزاری مراسم تشییع و تدفین هنرمندان است. ایرج راد، رییس سابق خانه خیلی زحمت کشید که همین ساختمان را برای خانه تئاتر جور کردند که حتی گاهی به ایشان می گویم که شما برای آخرت‌تان هم کار کرده اید. ولی در نهایت این ها پیشنهادهای خوبی می توانند بدهند ولی قدرت اجرایی ندارند.
در تهران 140 سالن تئاتر داریم. آیا این از نظر شما مزیت و حسن است ؟
به نظر من . حالا مسئولان اگر می خواهند نظارت کنند،‌ باید سر کیسه را هم شل کنند. وقتی صحبت تئاتر خصوصی پیش می آید،‌ من می گویم در ایران امکان تئاتر خصوصی وجود ندارد. اگر به این سمت برویم ابتذال در تئاتر گسترش خواهد یافت. چون همه به دنبال فتح گیشه ها خواهند رفت. بنابراین دولت و سیاست گذاران کلان مملکت باید به دنبال یک فکر اساسی برای تئاتر کشور باشند. چرا مسئولان برای دادن بودجه انگار می خواهند به هنرمند تئاتر تصدق سری دهند در حالی که وظیفه دارند به تئاتر کمک کنند؟ این کار جوانان در تاسیس تماشاخانه ها خیلی خوب است ولی باید دولت هم حمایت کند. برای تماشاگران فرهنگ سازی و نمایش های خوب توسط دولت خریداری شود تا هنرمندان با اعتماد بیشتری نمایش اجرا کنند و تماشاگران کم بضاعت هم بتوانند کارها را با هزینه کمتری ببینند. من خودم در اینجا اعلام می کنم که دانشجوی تئاتر، هر نمایشی و با هر قیمتی روی صحنه بردم را می تواند به رایگان تماشا کند.
سوال دیگر اینکه آیا پیشنهاد کار تئاتر به اهالی سینما داشته اید ؟ آیا خودتان هم گرایشی دارید ؟
من برای همه هنرمندان تئاتری که به سینما راه پیدا کرده اند، احترام قائلم. زمانی هنرمندان سینما برای مردم حکم قدیسین را داشته اند. از آن طرف هم من مخالف بازی هنرمندان سینما در تئاتر نیستم البته اگر قصد بازی داشته باشند، نه اینکه به صرف چشم و ابرو و چهره یک هنرمند از او در یک نمایش استفاده شود. این به اعتقاد من خیانت و بی حرمتی به تئاتر است. برای نمایش «دکتر نون» یکی از بازیگران چهره سینما پیشنهاد همکاری داده است که از الان برای بازی گرفتن از او مردد و دودل هستم.
نظرتان درباره تئاترهای سفارشی چیست ؟
(با خنده) تئاترهای سفارشی خیلی خوب است . غذای خوب و سرویس رفت و آمد خوب و خلاصه همه چیز آن خوب است.
آیا به ساخت فیلم سینمایی علاقه دارید ؟
هرگز. چندین بار به من پیشنهاد شده است و چون دیده‌ام آن‌ها که در اوج فعالیت تئاتری شان وارد سینما شده‌اند و بعد دیگر آن کسی نیستند که بودند، علاقه ای ندارم. از قضا اگر می شد خیلی دوست داشتم فیلم سرنوشت زندگی همسرم، فرزانه کابلی را کار می کردم. حتی فیلمنامه آن را در دست دارم. منتهی گرایشی به ساخت فیلم ندارم و حاضر به خطرپذیری آن نیستم. چون سینما مقوله دیگری است. سینما هنر ارزنده ای است ولی من تکلیفم را با خودم روشن كرده‌ام. الان برای من دیالوگ های اکبر رادی مثل کاشی کاری‌های مسجد امام اصفهان است. از شعر دقیق‌تر است؛ نثری است که به نظم خیلی شباهت دارد. الان وقتی بازیگر من در حال تمرین یک دیالوگ را جا به جا می گوید، سريع می‌گویم اینجا دیالوگ مشکل دارد. با این حال رادی دست مرا باز گذاشته است. براي مثال در نمایش آمیز قلمدون موقع کارگردانی و اجرای تئاتر، یک صحنه آن را به دلیل طولانی شدن زمان حذف کردم. البته در نسخه تلویزیونی حذف نکردم. خود رادی هم تشخیص مرا تایید کرد. در کارهای او ایجاز زیادی دیده می شود. در قسمتی از دیالوگ های نمایش «ملودی شهر بارانی» یک ربع ساعت دیالوگ رد و بدل می شود که ایجاز و ایهام آن به قدری است که آدم متوجه نمی شود آن توصیفات در دیالوگ ها مربوط به طبیعت شمال است و یا وصف معشوق و دلداده. یا در نمایش تک پرده ای «شب بخیر جناب کنت عزراییل» از اول تا آخر نمایش هست ولی شما متوجه عزراییل بودن او تا آخر نمایش نمی شوید. دکتر کوپال به من می گفت نه شما بدون رادی می توانید کار کنید و نه او بدون شما . شما دوتا باهم چفت شده اید.
احساس من این است شما بعد از رفتن رادی نصف شده اید .
درست است و به همین دلیل با بازمانده های رادی هم نتوانستم کار کنم. رادی همیشه می گفت من نویسنده نیستم ، من درام نویس هستم. او فقط برای من متن نمی‌نوشت، رادی آموزگار من بود. من در بدترین شرایط بیماری اش سراغش رفتم و از او اجازه خواستم تا وزیر ارشاد را برای ملاقاتش دعوت کنم. ولی او به من گفت حالا این همه آدم بیایند و بروند و حالا من چهارسال دیگر بمانم چه فرقی می کند ؟ به قول بهرام بیضایی : «رادی سوار بر واژه‌های خویش بود . چشمه جوشانی از خود به جا گذاشت. هر کدام‌مان به اندازه کف دستی بهره بردیم».
متاسفانه ما در این سال ها شاهد بودیم که برخي بزرگان و مفاخر تئاتر ایران ترجیح دادند برای ادامه فعالیت به خارج از کشور مهاجرت کنند و به عبارتی لقای ماندن در ایران را به عطایش بخشیده‌اند؛ مانند سوسن تسلیمی که با تمام مشقت و رنج هایی که تحمل کرد، توانست جایگاه ویژه ای در تئاتر سوئد برای خود کسب کند و حتی در سال 2002 جایزه شخصیت ممتاز فرهنگی کشور سوئد را بگیرد و یا بهرام بیضاعی؛ چرا بیضایی در خارج تقدیر می‌شود ولی در کشور خودش غریبه است ؟
متاسفانه سیاست‌مداران ما تصور می کنند سرمایه کشور ما فقط نفت است. اشکال کار فقط در هنر نیست. در رشته های دیگر هم دچار فرار مغزها شده ایم. باید باور کنیم که با تئاتر می توانیم همه مشکلات‌مان را حل کنیم. اگر این را باور کنیم،‌ تازه پی به شخصیت و هنر امثال بیضایی‌ها می‌بریم. در سال 82 نمایشنامه «خاطرات هنرپیشه» نقش دوم را از بهرام بیضایی روی صحنه بردم. به خود رادی هم گفتم که این نمایشنامه جزو کارهایی است که خیلی دوست دارم. بیضایی هم مثل رادی آن ذره بین رئال و واقع بینش را خیلی خوب روی جامعه گذاشته است و من شانس این را داشتم که بیضایی یک سال در دانشکده هنرهای دراماتیک استاد درس جنبه های نمایشی ادبیات شرق بنده باشد. در جریان سفرم به آمریکا و آن جلسه ملاقات با شهرام رحیمیان نویسنده اصلی «دکتر نون»، فیلم اجرای یک نمایش تخت حوضی از بهرام بیضایی را در کافه ای به ما نشان دادند که هشت ساعت بود و در آخر آن فیلم، بیضایی به تماشاگران گفت که شما اولین و آخرین تماشاگران این نمایش هستید. به بیضایی زنگ زدم و گفتم می خواهم این نمایش را در ایران روی صحنه ببرم. بیضایی گفت در ایران اجازه اجرا نمی‌دهند. گفتم من اجرا می کنم. گفت زمانش طولانی است. گفتم گلچین می کنم. عاقبت با همه این حرف ها برای اینکه ثابت کنم اجازه اجرای کار او را می دهند کار «خاطرات هنرپیشه نقش دوم» را اجرا کردم. در شبی که خود بهرام بیضایی برای دیدن نمایش آمده بود و حمید سمندریان هم حضور داشت. من به بیضایی گفتم شما اگر این کار را انجام می دادید، مثل کار من نمی شد. من در آن نمایش خیلی اغراق و شلوغ کاری کردم. در صحنه ورود نیروهای گارد، در سالن سنگلج را باز کردم و با سپر ضد شورش و چراغ و نور از پایین که خودم به دست آن‌ها دادم وارد سالن شدند. جوری شد که حمید سمندریان به من گفت فکر کردم عده ای برای دستگیری ما آمده اند؛ او بعد از اجرا روی صحنه آمد و گفت «اولین بار است که کارگردانی از یک نویسنده بزرگ، کاری روی صحنه می‌برد که کیلومترها از خود نویسنده جلوتر رفته است». به هر حال باید بگویم تئاتر نوین ما سه پرچمدار دارد؛ بهرام بیضایی – اکبر رادی و غلامحسین ساعدی که دیگران خواسته اند یکی از این ها بشوند. دوتای این‌ها رفته‌اند و ما تنها کاری که می توانیم بکنیم، دعا برای سلامت و طول عمر بهرام بیضایی است.